سلامی دوباره .....
اما او در چندين صفت با همهء كودكان فرق داشت :
اول اين كه عشقی عجيب به نقش داشت بنابر اين مثل همهء كودكان
نقاشی نمیكرد بلكه مثل خودش نقاشی میكرد . دومين تفاوت او
با كودكان هم سن و سالش اين بود كه در خانه شور و شر به پا میكرد
ولی در مدرسه كودكی معصوم و طفلی بسيار مودب بود . بنابر اين
تنبيه شدن او در مدرسه هيچ وقت به خاطر بازيگوشی يا شلوغی نبود
بلكه به جهت اين بود كه بيش از اندازه نقاشی میكرد . فراموش
نكردهايم يكی از معلمانش وقتی ذوق عجيب او به كشيدن عكسهای
مختلف از دار و درخت و در و ديوار و اسب و جنگل را ديده بود با
دل سوزی به او گفته بود : همين نقاشی يک روز تو را بدبخت خواهد كرد .
معلم درست میگفت اما سخن او درباب اين كودک هرگز مصداق
نداشت زيرا اين كودک كودكی معمولی نبود . درست كه پشت نيمكت
نشسته بود ولی بيش از كودكان نيمكت نشين میدانست . درست
كه هر روز راه دبستان میپيمود ولی استعدادی در جبين داشت كه
منتظر بود پرده كودكی كنار رود تا او شكوفا شود . اين شكوفايی زمانی
آغاز شد كه پس از تحمل روزهای كند و تند دبستان او راه به دبيرستان
برد . نخستين جلوههای طبع شاعرانهء وجود اين كودک نقش دوست را
از چنگال نقش رها كرد . بدين سان عنصر ديگری در زندگی وی نمايان شد
كه اجازه نمیداد يک بعدی بودن شخصيت او را در خود فرو برد . همين
كه در ۱۷ سالگی ديوانی را به چاپ سپرد نشان از آن دارد كه استعداد
در وجود او همواره راهی به جولان میجست .
آشنايی با چهرههای فرهنگی شهر كوچک كاشان اين اجازه را به
سپهری نوجوان میداد كه به مقولاتی فراتر و بزرگتر فكر كند .
از اين رو سهراب هنوز پا به جوانی نگذاشته بود كه در تعدادی از هنرهای
رايج و مرسوم دستی بر آتش داشت . خط زيبا ،نقش زيبا ، شعر زيبا
و نگاه زيبا اوصاف آن روزگاران شخصيتی است كه بعدها هيچ يک
از هنرهای خويش را از دست نداده است .
سپهری در ايام جوانی اين توفيق را داشت كه مجمع الجزاير هنرهايی
اصيل و ارزشمند شود . در ميان هنرهای او در اين عهد ، چيزی كه
بيش از همه مهم است بيان زيبايی است كه صفت او محسوب میشود .
همين صفت است كه اخلاق و منش او را به منشی پر از جذابيت بدل
كرده است . جذابيت سپهری چنان بود كه از ديد هيچ كس
مخفی نمیماند . دوستان او راويان خاطراتی هستند كه در
يک سوی آن قضايای تمام شده قرار دارد و در يک سوی آن جذابيت
پايانناپذير جوانی كه میرفت فتح كند : فتح زندگی ، فتح هنر ،
فتح آينده و سرانجام فتح جاودانگی .
جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانی اش شروع شد . هنوز
جوان بود كه الفبای فرزانگی را از روحش به سر انگشت ظهور آورد .
نگاه فراخ او به پديدههای ملموس و ناملموس كه بعدها عناصر شعر و
شعور او را تشكيل دادند همگی ميراث بازمانده ايام جوانی سپهری
هستند . اشتغال جدی به درس و بحث و تمركز بسيار قوی به پديدهء
هنر جوانی سپهری را در عرصهای پر روح ناپديد كرده است . آری ،
سپهری جوانی خويش را به پای هنر نهاد و دمی نياسود . اين اندازه
تمركز و هنر وری نشان از آن دارد كه او در هنر به جست و جوی
حقيقت و خويشتن مشغول بود . شتافتن به عرصههای بعد كه خود را
در تحصيلات دانشگاهی و مشغول شدن در كارهای اداری نمايان
میكند هرگز نمیتواند اشتياق جدی سپهری به مقولات هنر را
از بين ببرد . گويا عهد بسته بود همه چيز را به خدمت هنر بياورد : از
درس تا كار و از سمتهای اجتماعی تا مقولاتی كه برای آينده نياز داشت .
او حتی در دوره تحصيل در دانشگاه نيز بيش از آن كه به كتابهای
درسی بيانديشد به شكار جلوههای هنری زمان میگذاشت .
از اين روست كه خاطراتش تماماً خاص و استثنايی هستند .
باز شدن پنجرهء سفر زندگی وی را به افقی وسيعتر رهنمون
میشود . سپهری با پيوستن به قافلهء سفر شروعی ديگر را
رقم میزند . گويا طفل وجودی او منتظر دستی بود كه تا تولدی
دوباره را تجربه كند و آن گاه در زندگی و آثارش نمايان شود . اين دست
بی گمان دست سفر بود : سفر در اقطار زمين و زمين را زير گامهای
تجربه لمس كردن . سهراب سپهری پس از آنكه تحصيلات خويش را
به پايان برد ، در نخستين انتخاب دست به انتخابی بزرگ زد .
اين انتخاب ، انتخاب حركت و تحرک بود . از اين رو تن به حركت داد و
راه رفت ؛ از شرق تا غرب و چنين است كه او را در دهههای ميانی
زندگی اش هرگز ثابت و ساكن نمیبينيم بلكه هر روز در جايی است .
اگر روزی در كارگاه نقاشی خويش است ، چند روزی در زير خيمهء طبيعت
به نظاره ايستاده است . اگر روزی با دوستی قرار سكوت میگذارد ،
چند روزی با مادر طبيعت قرار هم سخنی میگذارد . آری ، قرار سكوت
زيرا سپهری هرگز در جمع لب به سخن نمیگشود . در زندگی او
سكوت و تفكر يكی از پررنگترين مسايل است كه تا امروز مورد توجه
قرار نگرفته است . سپهری زندگي خويش را وقف خاموشی و نگريستن
كرده بود . از اين رو بود كه هيچ كس از اصحاب هنر سخنی را از او
به ياد ندارد كه در رد و اثبات كسی بر زبان آورده باشد . منش
سپهری نگريستن و گذشتن بود . منطق او منطق نبرد نبود بلكه
اين گونه سامان گرفته بود كه همواره با مدارا سپری شود . او
انسانی منزوی نبود ولی به غايت منضبط و قانون مدار بود .
سپهری به دوست گرفتن و دوست داشتن عقيدهای ژرف داشت ولی
هيچ گاه خود را از چارچوب انسانیت و اخلاقی كه برای خود تعريف
كرده بود ، خارج نمیكرد . حوادث زندگی او چه كوچک و چه بزرگ و
چه جدی و چه غير جدی در نهايت به انسان و طبيعت ختم میشود .
زندگی نامهء او زندگی نامهء انسانی است كه راه سفر در پيش گرفته
و به اوج سفر میكند . اين اوج يك روز در شعر تجلی كند و يك روز
در نقاشی . اين جا بايد ايستاد : سپهری مدار زندگی خویش را این گونه
رقم زد كه پيوسته در حال حركت و شدن باشد . اين شدن به شكل
پرواز صورت میگيرد و اين پرواز دو بال دارد : شعر و نقاشی .
از دهه ۱۳۳۰ كه سفرهای سپهری به خاور و باختر آغاز میشود ،
او از تيررس معلومات و خاطرات دور می افتد . چنين می نماید كه
زندگی او در اين برههها نامعلوم و نامشخص است اما هرگز چنين نيست
زيرا در حقيقت اگر قواعد زندگی او را در نظر بگيريم كه مقداری از آنها
در اين زندگی نامه مورد اشاره قرار گرفت خواهيم ديد او همواره در
مسير زندگی به سمت جلو می شتابد .
كوتاه سخن اين كه زندگی نامهء او زندگی انسان پر شوریست كه با
اسلوب خاص خودش زندگی خويش را به سر آورده و در نهايت به
توفيقی بزرگ و كم نظير دست يافته است .
رفتار بزرگ منشانهء او با خانواده ، دوستان ، آشنايان ، اصحاب هنر ،
اصحاب فكر و ديگر كسانی كه در زندگی خويش با آنها در تماس بود
نشان دهنده غنای روز افزون حيات انسانی است كه نمی توان
در باب او به مسائل متداولی چون : تولد ، تحصيل ، حادثه ، كار ،
ازدواج ، شغل ، پول ، ادعا ، ديده شدن ، استاد شدن و سرانجام مرگ
بسنده كرد .
زندگي نامهء او حاوی فرم خاصی است كه فراتر از مسائل زاده شدن و
از دنيا رفتن جلوه میكند . به عبارتی ديگر : ما در زندگی نامهء سپهری
با عناصری پر از زندگی و عشق و تبلور و زيبايی مواجه هستيم .
اين عناصر هم در شعر او و هم در نقاشی او به زيباترين وجه ممكن
بازتاب يافته است . اكنون بی هيچ واهمهای به سهولت میتوان
گفت: زندگی نامهء سپهری ، نقاشی های او و شعرهای اوست .
هر چند كه انسان بود و مثل آدميزادگان در زمين می زيست ، اما چنان
كرده بود كه گويا زمين در او می زیست .
او وقتی میگفت : من به آغاز زمين نزديكم ، در حقيقت زندگی نامهء
خويش را با كوتاهترين جملهء ممكن بيان می كرد ، بی آنكه سخنی از
سال و زاد و جا و شهر و مكان به زبان آورده باشد . شايد بتوان ادعا كرد ،
بند بند شعر های سپهری و نقش نقش نقاشی های او بريدهای از
زندگی اوست كه كل زندگی اش را در خودش جا داده است . اين
موضوع اندازه واضح است كه شايد لازم نباشد به نمونهای خاص
اشاره كنيم . صدای پای آب كه در دههء ۳۰ ساخته شد ، به وضوح
نشان می دهد كه سپهری در مجرای زندگی هر لحظه در حال نگارش
زندگی و زيست نامهء خود بود . در اينجا با اشارهء گذرا به مراحلی
چند از زندگی شاعرانه نقاش هستی اين بيوگرافی را به پايان می بريم .
سپهری دههء اول و دوم زندگی خويش را با علم و هنر به سر آورد .
دههء سوم زندگی اش را به تجربه اندوزی و سفر و دههء چهار زندگی
خويش را بيشتر به سفرهای دراز اختصاص داد . در اين دوره بود كه
بارها و بارها به : ژاپن ، فرانسه ، ايتاليا ، هندوستان ، آمريكا ، و بسياری
ديگر از كشورهای شرق و غرب سفر كرد . بسياری از آگاهان زندگی و
شعر وی را تأثير پذيرفته از تعاليم خاور دور و اديان هند و بودا می دانند .
برخی ديگر معتقد شدهاند كه او تحت تأثير اديان ژاپن بوده است ، اما
درست اين است كه او انسانی بود كه تعاليم خويش را از زندگی
میگرفت و هرگز هيچ يک از ميراثهای درست و منطقی زندگی را
نفی نمیكرد . برای او آنچه مهم بود ، قرار داشتن در مدار زندگی بود ،
نه شرق و غرب . بنابراين خط پر رنگ حيات او ، در اين نكته خلاصه
میشود كه در جستجوی زندگی به راه افتاده بود و قصد داشت
تا آخرين قلمرو پيش برود .
در اين ميان آشنايی و رفاقت او با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بيش
از همه نيما يوشيج و فروغ فرخزاد نشان دهندهء كشش و ذوق
اوست . سپهری با همه بزرگان شعری ايران در ايام خود دوستی داشت ،
اما در بين آنها استقلال خود را حفظ میكرد . در هيچ يك از صفحات
زندگی او به نمونهای از تنش و بحران برخورد نمیكنيم ، بلكه راه او
راه هنر است و در اين راه سكوت را بر هر چيزی ترجيح میدهد .
بهترين شاهد اين موضوع انتشار آرام و تدريجی آثارش است . سپهری
آثار خود را در فضايی آرام و در ساكنترين و بی جنجالترين بخشهای
دههء ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهای
مديدی شعر نگفت . در هيچ يك از زندگی نامههای موجود از علت اين
موضوع سخن به ميان نيامده است و كسی نخواسته است كه بداند
چرا شاعرِ صدای پای آب و مسافر و حجم سبز از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹
كه پای از هستی بيرون كشيد ، تنها ۱۴ قطعه شعر سروده است ؟
اين موضوع دارای دلايلی است كه اين زندگينامه مجال بازپرداخت ان را
ندارد و اميد است در جای خود به تفصيل آن را مورد اشاره قرار دهيم .
در نهايت: شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل يک دوره بيماری كه
حدود دو سال طول كشيد ، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در
سن ۵۲ سالگی بدورد حيات گفت ، در حالی كه تنها شاعری بود كه
غنچه غنچه شعرش بوی زندگی میداد و تنها شاعری بود كه بيشترين
حجم شعر را در سر زبان مردمان روزگار خود داشت .
طبق وصيتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند
و با قطعهای كه بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد ،
سنگ قبری برايش نهادند كه به وضوح فرياد میزد :
به سراغ من اگر می آييد ، نرم و اهسته بياييد ،
مبادا كه ترک بردارد ، چينی نازک تنهايی من .....
یادش گرامی و شعرش هماره زنده
نظرات شما عزیزان: